انجمن علمی زبان انگلیسی مدرسه راهنمایی تیزهوشان شهید بهشتی بروجرد

My mom only had one eye.  I hated her... she was such an embarrassment.

مادر من فقط یك چشم داشت .  من از اون متنفر بودم ... اون همیشه مایه خجالت من بود

She cooked for students & teachers to support the family

اون برای امرار معاش خانواده برای معلم ها و بچه مدرسه ای ها غذا می پخت

There was this one day during elementary school where my mom came to say hello

یك روز اومده بود  دم در مدرسه كه به من سلام كنه و منو با خود به خونه ببره

I was so embarrassed. How could she do this to me

 خیلی خجالت كشیدم . آخه اون چطور تونست این كار رو با من بكنه ؟

I ignored her, threw her a hateful look and ran out

 به روی خودم نیاوردم ، فقط با تنفر بهش یه نگاه كردم و فوراً از اونجا دور شدم

The next day at school one of my classmates said, "EEEE, your mom only has one eye!"

روز بعد یكی از همكلاسی ها منو مسخره كرد و گفت  هووو .. مامان تو فقط یك چشم داره

I wanted to bury myself. I also wanted my mom to just disappear  

فقط دلم میخواست یك جوری خودم رو گم و گور كنم. كاش زمین دهن وا میكرد و منو ... كاش مادرم  یه جوری گم و گور میشد...

So I confronted her that day and said, " If you're only gonna make me a laughing stock, why don't you just die?!!!"

روز بعد بهش گفتم اگه واقعاً میخوای منو شاد و خوشحال كنی چرا نمی میری؟!

My mom did not respond...

اون هیچ جوابی نداد....

I didn't even stop to think for a second about what I had said, because I was full of anger  

 حتی یك لحظه هم راجع به حرفی كه زدم فكر نكردم، چون خیلی عصبانی بودم.

I was oblivious to her feelings

احساسات اون برای من هیچ اهمیتی نداشت

I wanted out of that house, and have nothing to do with her  

دلم میخواست از اون خونه برم و دیگه هیچ كاری با اون نداشته باشم

So I studied real hard, got a chance to go to Singapore to study  

 سخت درس خوندم و موفق شدم برای ادامه تحصیل به سنگاپور برم

Then, I got married. I bought a house of my own. I had kids of my own

اونجا ازدواج كردم، واسه خودم خونه خریدم، زن و بچه و زندگی...

I was happy with my life, my kids and the comforts

 از زندگی، بچه ها و آسایشی كه داشتم خوشحال بودم

Then one day, my mother came to visit me

تا اینكه یه روز مادرم اومد به دیدن من

She hadn't seen me in years and she didn't even meet her grandchildren

اون سالها منو ندیده بود و همینطور نوه ها شو

When she stood by the door, my children laughed at her, and I yelled at her for coming over uninvited

وقتی ایستاده بود دم در بچه ها به اون خندیدند و من سرش داد كشیدم كه چرا خودش رو دعوت كرده كه بیاد اینجا، اونم  بی خبر

I screamed at her, "How dare you come to my house and scare my children!" GET OUT OF HERE! NOW!!!"

 سرش داد زدم: چطور جرات كردی بیای به خونه من و بجه ها رو بترسونی؟!

  گم شو از اینجا! همین حالا

And to this, my mother quietly answered, "Oh, I'm so sorry. I may have gotten the wrong address," and she disappeared out of sight

اون به آرامی جواب داد: " اوه  خیلی معذرت میخوام مثل اینكه آدرس رو عوضی اومدم" و بعد فورا! رفت و از نظر  ناپدید شد.

One day, a letter regarding a school reunion came to my house in Singapore 

یك روز یك دعوت نامه اومد در خونه من درسنگاپور برای شركت در جشن تجدید دیدار دانش آموزان مدرسه

So I lied to my wife that I was going on a business trip

 ولی من به همسرم به دروغ گفتم كه به یك سفر كاری میرم .

After the reunion, I went to the old shack just out of curiosity

بعد از مراسم ، رفتم به اون كلبه قدیمی خودمون؛ البته فقط از روی كنجكاوی.

My neighbors said that she is died.

همسایه ها گفتن كه اون مرده ...

I did not shed a single tear.

ولی من حتی یك قطره اشك هم نریختم

They handed me a letter that she had wanted me to have.

اونا یك نامه به من دادند كه اون ازشون خواسته بود كه به من بدن

"My dearest son, I think of you all the time. I'm sorry that I came to Singapore and scared your children.

... ای عزیزترین پسر من، من همیشه به فكر تو بوده ام، منو ببخش كه به خونت تو سنگاپور اومدم و بچه هاتو ترسوندم،

I was so glad when I heard you were coming for the reunion.

 خیلی خوشحال شدم وقتی شنیدم داری میای اینجا

But I may not be able to even get out of bed to see you.

 ولی من ممكنه كه نتونم از جام بلند شم كه بیام تو رو ببینم

I'm sorry that I was a constant embarrassment to you when you were growing up.

میشدی از اینكه دائم باعث خجالت تو شدم خیلی متاسفم وقتی داشتی بزرگ

You see........when you were very little, you got into an accident, and lost your eye.

آخه میدونی ... وقتی تو خیلی كوچیك بودی تو یه تصادف یك چشمت رو از دست دادی

As a mother, I couldn't stand watching you having to grow up with one eye.

به عنوان یك مادر نمی تونستم تحمل كنم و ببینم كه تو داری بزرگ میشی با یك چشم

So I gave you mine.

رو دادم به تو بنابراین چشم خودم

I was so proud of my son who was seeing a whole new world for me, in my place, with that eye.

كه پسرم میتونست با اون چشم  به جای من دنیای جدید رو بطور كامل ببینه برای من افتخار بود

With my love to you,

با همه عشق و علاقه من به تو

MOM

مادر

I LOVE YOU

دوستت دارم



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:









تاريخ : پنج شنبه 30 آذر 1391برچسب:,
ارسال توسط