به گزارش شبکه ایران به نقل از تلگراف، دانشمندان طی پژوهشی جدید به بررسی کلماتی پرداختند که صحیح نوشتن آن ها برای اغلب افرادی که زبان انگلیسی سروکار دارند، دشوار است.
کلمه "separate" به معنی "جدا، جداگانه و تفکیک کردن " در صدر لیست کلماتی قرار دارد که بیشترین غلط املایی هنگام نوشتن آن صورت می گیرد؛ اغلب افراد حرف a پس از p را به اشتباه e می نویسند.
دومین کلمه در لیست کلماتی که به اشتباه املاء(هجی) می شوند، "definitely" است که اکثر افراد در تشخیص محل به کار بردن حروف i و e دچار مشکل می شوند.
کلماتی چون "Manoeuvre " و "Occurrence" نیز در ادامه این لیست قرار دارند.
یکی از نکات جالب توجه در این پژوهش که بر روی 3 هزارو 500 نفر انجام گرفته آن است که اغلب انگلیسی زبانان مانند ما، کلمات انگلیسی را همان طور که تلفظ می شوند، نوشته و به این ترتیب اغلب اشتباه می کنند.
کلمات "consensus" و "unnecessary" و "Acceptable" و "referred"نیز در ادامه این لیست ده تایی قرار دارند.
2 سوم از افرادی که در این مطالعه مورد بررسی قرار گرفته اند، اذعان دارند که امکانات تصیح املاء کلمات در نرم افزارهای رایانه ای ویرایش کلمات، آنها را در صحیح نوشتن کلمات در نامه نگاری های دستی یا یادداشت نویسی ناتوان ساخته است.
نکته قابل توجه دیگر آن است که باوجود چنین اشتباهاتی در نوشتن، بیش از 77 درصد از افراد توانایی خود در صحیح نوشتن را با کلمات "خوب " یا "خیلی خوب" توصیف می کنند
Shall I compare thee to a summer's day
:Thou art more lovely and more temperate
,Rough winds do shake the darling buds of May
;And summer's lease hath all too short a date
,Sometime too hot the eye of heaven shines
,And often is his gold complexion dimmed
,And every fair from fair sometime declines
;By chance, or nature's changing course untrimmed
,But thy eternal summer shall not fade
,Nor lose possession of that fair thou ow'st
,Nor shall death brag thou wander'st in his shade
,When in eternal lines to time thou grow'st
,So long as men can breathe, or eyes can see
.So long lives this, and this gives life to thee
غزل
آیا قیاس گیرمت از روز نوبهار؟/ مانندهات كنم به یكی روز نوبهار؟
زیباتری به ناز و دلانگیزتر، چو نار
توفان به لرزه آورد آن غنچههای ناز
وین عهد با بهار، چه كوتاه چون شرار.
گه گرم و پر شرر شود آن چشم آسمان = گاهی شراره می زند آن چشم آسمان
گاهی فكنده بر رخِ زرینه پود و تار
گاهی بپژمرد گل رخسار هر جمال
از دور روزگار و یا بخت سازگار!
اما بهار روی تو هرگز نپژمرد
نیزت جمال و روی نریزد به سنگ و خار
مرگ گزافگوی نلافد به سایهسارشْ = مرگ گزافگوی نگوید به سایهسارشْ
گر خود زمان بشوی به چنین بیت ماندگار = بودی چو بیندت به چنین بیت ماندگار
تا هر نفس برآید و تا چشمخانه هست = تا دیده باز بیند و تا هر نفس دمد
ماند دراز شعر و دهد جانْت بیشمار. = بس دیر مانَد این و دهد جانْت بیشمار.
ین ترانه بسیار زیبا به اسم ساعتها که در یکی از نشریات چاپ شده بود، تاکنون برنده جوایز بین المللی متعددی شده است. بخوانید و از آن لذت ببرید. حفظ کردن آن هم برای علاقه مندان به شعر و شاعری خالی از لطف نیست، به خصوص اینکه باعث تقویت زبان در بخش شعر می شود تا در آینده شعرها را راحت تر متوجه شوید.
چراغها خاموش می شود و من از دست می روم آن امواجی که می خواستم برخلافشان شنا کنم عاقبت مرا به زانو در آوردند آه، تمنا می کنم، التماس می کنم و چنین می خوانم: از سمت ناگفته ها بیا و سیب روی سرم را، و این درد مبهم مرا هدف بگیر ببرها در انتظارند تا رام شوند و چنین می خوانند: تویی که، تویی که ... آشفتگی تمامی ندارد: دیوارهایی که راه را می بندند و ساعت هایی که یکسره در گردشند می خواهم برگردم و تو را به خانه ببرم نمی شد باز ایستاد و تو اکنون می دانی، و من چنین می خوانم: ای فرصت های از دست رفته! بار دیگر بر دریای من بتابید من آیا خود، دردم یا که درمانم؟ و چنین می خوانم: تویی که، تویی که ... و نه هیچکس دیگر، و نه هیچکس دیگر تویی که، تویی که خانهای، همان خانهای که می خواستم بدان برگردم |
Lights go out and I can't be saved |
Amir al-Muminin, peace be upon him, said:
The sin that displeases you is better in the view of Allah than the virtue which makes you proud.
و درود خدا بر او فرمود:
گناهي كه تو را بهتر از كار نيكي است كه تو را به خودپسندي وا دارد.
The worth of a man is according to his courage, his truthfulness is according to his balance of temper, his valour is according to his self-respect and his chasteness is according to his sense of shame.
ارزش مرد به اندازه ي همت اوست، و راستگويي او به ميزان جوانمرديش ، و شجاعت او به قدري ننگي است كه احساس مي كند ، و پاكدامني او به اندازه ي غيرت اوست .
Victory is by determination; determinations is by the turning over of thoughts, and thoughts are formed by guarding secrets.
پيروزي در دورانديشي ، و دورانديشي در بكارگيري صحيح انديشه و انديشه صحيح به رازداري است.
Fear the attack of a noble person when he is hungry and that of an ignoble person when he is satiated.
از يورش بزرگوار به هنگام گرسنگي ، و از تهاجم انسان پست به هنگام سيري ، بپرهيز
Difficult is to follow them...
تنظیم قوانین آسان است .
ولی رعایت آنها مشکل است
Easy is to dream every night.
Difficult is to fight for a dream...
هر شب رویا دیدن خیلی ساده است
اما برای یک رویا جنگیدن (برای دستیابی به آن) سخت است.
.
Easy is to show victory.
Difficult is to assume defeat with dignity...
نشان دادن یپروزی آسان است.
قبول کردن شکست مشکل است.
Easy is to admire a full moon.
Difficult to see the other side...
حظ کردن از یک ماه کامل آسان است .
ولی دیدن طرف دیگر آن مشکل است.
Easy is to stumble with a stone.
Difficult is to get up...
زمین خوردن با یک سنگ آسان است .
ولی بلند شدن مشکل است.
For describing you, I'll say you're the caller to call the mystic call of love. You make me think and love. Cry and to be lover and not cry. To be lover and not love. To be lover and forget. I swear by God that's not my heart words. It's just the devil of disappointment makes me forget you. Over there, really nearer than devil, a kind makes me remember you and loving you, I have one God and a world of hope. I keep my head up and pride that I'm lover and didn't forger you. I have a heart and feeling of going on. I'll take you to highest possibility of love to make you cut red apples of life from its green trees of kindness.
در وصف تو خواهم گفت موذنی هستی در فریاد زدن ندای عرفانی عشق. مرا به تفکر وا می داری و به دوست داشتن. به گریستن و به اینکه می شود عاشق بود و گریه نکرد. عاشق بود و دوست نداشت. عاشق بود و از یاد برد. به خدا قسم حرف دلم این نیست. این تنها شیطان نا امیدی است که مرا به از یاد بردن تو فرا می خواند. آنطرف تر، خیلی نزدیکتر از شیطان، مهربانی نام تو را بیادم می آورد و دوست داشتن را. یک خدا دارم و یک دنیا امید. سرم را بالا می گیرم و به اینکه عاشقم و ترا را از یاد نبرده ام فخر می فروشم. یک دل دارم و تنها حس ادامه یافتن. تو را به بالاترین امکان عشق می رسانم تا از درختان سبز مهربانی اش سیب های سرخ زندگی بچینی.
-----------------------------------------------------------------------------------------------------------
I lose you again in circle of love and take refuge from my God, the only sentry to keep you in this circle. I'm sure I've taken a good sentry. Some times I feel pain in my eyes and can't beer any more tears. What should I do? If the challenging of love lasts years, if it has problems, if it needs power to encounter hardships, I've got to tolerate and stay. Should encounter and have patience and go on the challenge. I use power of love as the protector for my uncontrollable heart and also, I want him to protect you and increase your power for the hardships come to you. If you forget even to open the window of your black bricks room, go to that notes written last summer. Maybe a word of hope was written. I gave my heart's sigh to fall breeze. Each black bricks of your room are incarnation of that sigh, one by one.
دگرباره تو را در ساحت مقدس عشق از کف می دهم و به خدای خود که تنها نگهبان تو برای حضورت در این ساحت است، پناه می برم. اطمینان دارم نگهبان خوبی برگزیده ام. گهگداری چشمانم می سوزد و طاقت اشکهای بیشتر را ندارد. چه کنم. توانم بسیار کم است. مبارزه عشق اگر سالها به طول انجامد، اگر پیچ و خم فراوان دارد، اگر قدرت برابری با ناملایمات می خواهد، باید بود و تحمل کرد. باید کشید و صبور بود و مبارزه کرد. یاد خدا را نگهبان دل افسار گسیخته ام می کنم و هم، از او می خواهم تو را پاس بدارد و اگر ناملایمات دست آزار بر تو بلند کرد، توانایی ات را افزون کند. حتی اگر یادت رفت پنجره اتاق آجر مشکی ات را باز کنی، سری به جزوه های نوشته شده تابستانهای گذشته بزن. شاید واژه امیدی نگاشته شده باشد. من آه دلم را بدست نسیم پاییزی داده ام. دانه به دانه آجرهای مشکی اتاقت، تجسم آن آه اند.
------------------------------------------------------------------------------------------------------------
In new location of my life, it's taken even a long time, I miss my nature, my house, my mother, my father, my tyrant neighbors, my silent streets, my fields waiting for spring and you. Even though I think about them and you, but I'm not satisfied yet. If I talk to you hundred postures, I won't be that last lover. What should I do?! I get up at six everyday. I tell you out my grievances. Everybody's running away. Oh! I've lost the bus. Thank God! The minibus for Nobonyad has arrived. Oh, there's only five minutes to the time of my appearance at work. I pull the switch of computer case. I lean the circling chair. And another day began. I take a print from my work. Sir! Do my colors have composition?!
در فضای جدید زندگی من که حتی مدتها نیز می گذرد، طبیعت من، خانه من، مادر من، پدر من، همسایه های مردم آزار من، کوچه های خلوت من، مزارع به انتظار بهار من و تو جایشان خالی است. هرچند گهگداری به آنها و به تو فکر می کنم. ولی باز راضی نمی شوم. اگر صد رکعت هم با تو حرف بزنم، باز آن معشوق زندگی گذشته من نمی شوی. چه باید بکنم؟! هر صبح ساعت شش بیدار می شوم. کمی با تو درد دل می کنم و راه می افتم. هر کسی به یک سمتی می رود. وای! اتوبوس را از دست دادم. خدا را شکر! مینی بوس نوبنیاد رسید. ای وای پنج دقیقه مانده به ساعت حضور من در اداره. سوئیچ کیس کامپیوتر را می زنم. به صندلی گردان تکیه می دهم و روزی دیگر آغاز می شود. یک پرینت از کارم می گیرم. آقای رئیس! رنگهای من کمپوزیسیون دارند؟!
-------------------------------------------------------------------------------------------------------------
I swear by the quiet silence of your paper house, I know your dreams are as beautiful as my fancies believable. You've got the mystic believe of love from my silence. I've got the final point of belief from your silence. Maybe it's not possible to feel that the words we say about the paper world we've made are hearable. But we can start to paint the gray branches of the paper trees green. I know painting, you know painting too. So why don't you start? When I was a child, I didn't have any water color. I used to go to little garden near stream and cut all the color flowers and paint. If we search the paper garden near paper house for a short time, there have to be flowers to paint our believes the red color of love.
به سکوت آرام خانه کاغذی ات قسم که می دانم رویاهای تو به زیبایی خیالات من باورکردنی است. تو از سکوت من به باور عرفانی عشق رسیده ای. من از سکوت تو به نقطه نهایی ایمان رسیده ام. شاید نتوان درک کرد که گفته های ما از آن دنیای کاغذی که ساخته ایم، شنیدنی است. ولی می شود دست به کار شد و رنگ سبز به شاخه های خاکستری درختهای کاغذی کشید. من که نقاشی کردن می دانم. تو هم که نقاشی کردن می دانی. پس چرا دست به کار نمی شوی؟ وقتی بچه بودم، برایم آبرنگ نمی خریدند. می رفتم سراغ باغچه کنار رودخانه هر چه گلهای رنگی بود می چیدم و نقاشی می کردم. اگر کمی در باغ کاغذی کنار خانه کاغذی مان جستجو کنیم حتماً گلهای کاغذی دارد که رنگ قرمز عشق به باورهایمان بکشیم.
--------------------------------------------------------------------------------------------------------------
When you look at me, moonlight jumps out of the dark clouds and bright the dusty window of this house. When you look at me, night gets the day and the morning of being together arrives. At this side of this house, somebody always waiting is me and the frames empty of affection on the wall. That side of city, everybody staring the clouds catching the moonlight. It's not true if I say moonlight won't die with its red face when you're not here. But believe it when you're here, the little tiny hole of hope to horizon won't catch the dark disappointment of night.
نگاهم که می کنی، مهتاب سراسیمه از پشت ابرکان تاریک شب خیز بر می دارد و پنجره خاکی این خانه را روشن می کند. نگاهم که می کنی، شب به صبح می رسد و پگاه روشن با هم بودن سر می رسد. اینسوی خانه همیشه به انتظار، من هستم و قابهای خالی از عاطفه بر دیوار. آنسوی شهر، همه چشم توختگان به ابرکهای در برگرفته مهتاب. حقیقت ندارد اگر بگویم صبح نمی شود، صورت تب دار مهتاب، وقتی تو نیستی. اما این را باور کن که وقتی تو هستی، نقطه کوچک رو به افق امید من، به سیاهی نا امیدی شب نمی رسد.
Without Love -- dayz are
"Sadday,
moanday,
tearsday,
wasteday,
thirstday,
frightday,
shatterday... so be in Luv everyday
بدون عشق روزا اینجوری میشن :
روز غم
روز زاری
روز اشک
روز از دست رفتن
روز تشنگی
روز ترس
روز شکستن
پس سعی کن هر روز عاشق باشی....
Love is the triumph of imagination over intelligence
عشق پیروزی تخیل بر عقل است
یار دل آزار من وفا نشناسد
وه که عجب نعمتی است ، یار وفادار
Succored... I promise
Oh, what is a blessing faithful friend
بی گناهی کم گناهی نیست در دیوان عشق
یوسف از دامان پاک خود به زندان رفته است
Innocence sin is less love in the supreme court
Josef from the lap of his pure to prison
وصیت نامه فریدون فروغی
تنها وصیت او این بود:
« بگویید بر گورم بنویسند:
زندگی را دوست داشت
ولی آن را نشناخت
مهربان بود
ولی مهر نورزید
طبیعت را دوست داشت
ولی از آن لذت نبرد
در آبگیر قلبش جنب و جوشی بود
ولی کسی بدان راه نیافت
در زندگی احساس تنهایی می نمود
ولی هرگز دل به کسی نداد
و خلاصه بنویسید:
زنده بودن را برای زندگی دوست داشت
نه زندگی را برای زنده بودن »
Fereidoun Foroughi's testament
His only testament was this:
« Please write on my tomb:
He liked the life
But didn't know it
He was kind
But didn't treat kindly
He liked nature
But didn't enjoy it
There was a motion in his heart's lake
But no one could come in
He felt lovely in his life
But never fell in love
And finally write:
He liked existing for life
Not life for existing »